اولین تولد عمرش بود :)) همینم آرزو براش جشن گرفت وگرنه که هیچی! شمعارو که چیدیم رو چیزکیک فسقلیمون تهش دیگه کیکی در کار نبود. نهایتا یه سری شمع عمودی دیده میشد فقط. تهش که حامد شمعارو فوت کرد دیگه 26 سالش شد. تهشم یه سخنرانی کرد به افتخار آرزو و یه جوری در رابطه با تولد و زندگی تشکر کرد ازش یه آن فک کردم شاید آرزو زاییده باشتش :| دراین حد خودشو مدیون میدونس. درآخر تشکر میکنم از این دوستان که با حرکات مثبت هیجده خود مارو به فیض رسوندن. آقا چقد خوب میشد جلو جمع انقد واسه ابراز محبت تعارف نداشتیم. خدایی
ps: وقتایی که رضا مسیرو طولانی می کنه که من بتونم آهنگیو که دوس دارم تو ماشین کامل بشنوم، خوشال میشم. اصن آهنگو آدم صدبار با هدفون گوش بده به اندازه یه بار تو ماشینش حال نمی ده
ps2: اینم الان حامدِ درب و داغون بعد از تلاش بسیار برای وصال و این حرفاست
ps3: یکی از معدود دفعاتی که برام مهم بود یه سوء تفاهمی رو حتما توضیح بدم و کسی رو نگه دارم همین امشب بود.
ps4: عکسای روزای اول روسیه رو ریکاوری کردم نصفشون که ادد خوباش بودن از دست رفتن :| اعصابم ریخ به هم. حالا اون روزایی که نذاشته بودم رو الان گذاشتم ببینید از اینجا به بعدو
@asal: شاد! :D
@christine: my uncle "Hamed", having the first birthday party of his life on 26 age! :D he recently got married and his wife celebrated his birthday finally !